عشق در حیطه ی فهمیدن ما نیست، بیا
برگردیم
آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست ، بیا برگردیم
گریه هامان چقدر تلخ، ببین ! رنگ ترحّم دارد
تا زمین دشمن خندیدن ما نیست، بیا برگردیم
باغ از فطرت این جاده پر از بوی شکفتن ها، حیف
شمّه ای مهلتِ بوییدن ما نیست، بیا برگردیم
بال سنگین سفر میشکند وای ملال انگیز است
هیچ کس منتظر دیدن ما نیست، بیا برگردیم
مثل گنجیم گران سنگ پر از وسوسه هاییم ولی
دزد هم مایل دزدیدن ما نیست ، بیا برگردیم
خودمانیم ببین! ما دلمان را به دو قسمت کردیم
عشق در حیطه ی فهمیدن ما نیست؟! بیا برگردیم.
*************
ما که آن موقع سر در نمی آوردیم . شما قضاوت
کنید که آیا برگردیم؟
سن و سالی نداشتیم که
آدمیزاد عجب که موجود عجیبی ست!
دوباره آینه آبادهای تکراری
سکوت و تلخی فریادهای تکراری
عروس های خیالی کنار حجله ی مرگ
در التماس به دامادهای تکراری
برای هضم غذاهای مرگ مجبوریم
به صرف کردن سالادهای تکراری!
و عشق واژه ی پایان زندگی می شد
...و عشق ضربه ی جلادهای تکراری
شبیه مزه ی شیرین زندگی هستی
و من شبیه به فریادهای تکراری
گذشتی از همه اردیبهشت های سیاه
به سوی غربت خردادهای تکراری
برای خاطره هایم هنوز در وزش اند
به سمت آینه ها بادهای تکراری...
چه لحظه ها که نشستم در امتداد
خودم
چه دردها که کشیدم از اعتماد خودم
چه روزها که به دنبال سایه ام بودم
همانکه نیست همیشه در امتداد خودم
چه طرح ها که کشیدم به روی بوم غزل
ز بازتاب نگاه تو با مداد خودم
اگر به مکتب چشم تو معتقد ماندم
هزار طعنه شنیدم از اعتقاد خودم
به نخ کشیده ام امشب سیاه چشم تو را
و سوخت دار و ندارم از اعتیاد خودم
چه زود میروم اما به سمت تنهایی
چه دیر میرسم اما خودم به داد خودم
دگر به یاد ندارد مرا کسی جز خود
و میروم پس از این لحظه ها ز یاد خودم
از بهانههای خود عبور میکنم
روی اولین صندلی
باغ بوی علفهای نمخورده را میگیرد
اینجا همیشه کلاغها هستند
کلاغهای دربهدر نه شکل من
نه شکل هندسی تو امروز آوارهام
آنقدر که مزه ی سیب را نمیفهمم
تو شانههایت نمیلرزد
مهم نیست امروز کدام درخت به بلوغ میرسد
و سیب سقوط میکند
و گلهای دامن دختر مشوّش میشود
صندلی روبهرو کاش برای تو بود
انبساط نبودن تا گلوگاه درخت بالا میرود
و در یک صدا متلاشی میشود
بوی تند علفها کلاغها رفتهاند
صندلی روبهرو خالی است...
کندهکاری میکنم نقش ترا
بر بوم شعرهایم
پیشانیئی که خدا را به ستایش وا میدارد
ابروانت وارونه لبخندهای ماهاند
برفراز
خورشیدهایی در حال طلوع
لبانت همزاد توتهای باغ کودکیام
با شوق در کودکیام غوطه میخورم