انسانهای اولیه چگونه زن میگرفتن

مساوات بین زن و مرد این روزها در همه جوامع به نتیجه رسیده یا  به زودی به نتیجه خواهد رسید. در کشور ما هم خوشبختانه موضوع از مساوات و برابری  گذشته و محدوده مرد سالاری و زن سالاری مرتفع شده و به فرزند سالاری نیز رسیده است.

با این وجود بعضی وقتها بد نیست اجازه بدهید فیل شما هم یادی از هندوستان کرده و
از ایام خوش اعصار گذشته یادی بکند. یاد آن روزها که کسی نمی بایست صدای زن را هم
بشنود. چهره اش که جای خود داشت. جایگاه زن تا وقتی ازدواح نکرده بوده در پستوی
خانه پدر بود و وقتی هم ازدواج میکرد کنج خانه شوهر مامن او بود. تا وقتی دختر خانه
بود کارش رفت و روب بود، وقتی ازدواج میکرد به وظایف قبلی اش ذق و ذوق زایمان و بچه
داری هم اضافه میشود.


حقیقت آنست که مرد نیازمند اعمال قدت است و نباید از اینکه بعضی وقتها چنین
اوهام خشونت آمیز و وحشیانه ای از عمق تاریخ به سراغش می آید خیلی هم شرمنده باشد
زیرا این موضوع خیلی هم به ایرانی بودن مربوط نیست و سایر ملل و اقوام هم همین
حالات و احساسات را دارند، بعنوان مشتی نمونه خروار تصویر زیر تقدیم میشود که نمونه
ای جدید از بازسازی آن دوران است. نکته قابل توجه آنست که بانوان محترمه نیز تنشان
میخارد و شاهد آن هم همین تصویر که در بازسازی آن مشارکت نموده اند.


خداوند به همه شما و ایشان توفیق روزافزون بدهد






البته سالهاست که گلف بازها در طول زمستان در خانه تمرین میکرده
اند، اما بدون شک تاکنون در چنین فضائی که از کف تا سقف پوشیده شده و با استفاده از
یک پرده بزرگ امکان بازی کردن در محیط شبیه سازی شده هاوائی یا انگلیس باشد، لذت
نبرده اند.

بدون شک قراردادن یک نمونه از شبیه ساز گلف Trugolf  کنار میز بیلیارد و ماشنی
پین بال میتواند مجموعه تفرحی شما را تکمیل نماید

این شبیه ساز نه تنها به شما حس حضور در یک بازی واقعی را خواهد داد بلکه به
شما در زمینه بهبود بازی نیز کمک میکند زیرا با استفاده از یک برنامه و حسگرهای
صوتی ردگیری توپ، محاسبات و نتایج مرتبط به ضربات را نیز به شما خواهد داد

 






تعجب نکنید زیرا آنچه مشاهده میکنید نه چشمه آب است و نه تنور
آتش، بلکه در یک کار خلاقانه آن دو را با هم ترکیب نموده اند.


بدون شک ترکیب آبنمای شما با آتشی که زبانه های آن شعله میکشد، بسیار جذاب و
دوست داشتنی خواهد بود و دوستان و خانواده شما را مشعوف خواهد نمود.


این آبنما ها میتوانند شکلی گرد یا مستطیلی داشته، که آتش به شکل شعله های سرکش
از آن بیرون می آید و توسط ریموت کنترل نیز کنترل میشوند





خریداری و نصب تلویزیونهای بزرگ امروزه متداول شده است، اما این
موضوع خیلی وقتها سبب میشود تا توجه میهمانان شما به عوض توجه به ذوق و سلیقه بکار
رفته در فضاسازی خانه شما، بیشتر معطوف توجه به تلویزیون بزرگ شما شود. حیت میتوان
گفت نصب تلویزیون بر روی دیوار به دلیل شکل و حجم خاصی که دارد میتواند طراحی اتاق
شما را بر هم بزند و آنرا از ریخت بیندازد.

راه حل بسیار ساده است، بسیاری از طراحان امروزه تلویزیون های بزرگ را در پشت
آینه یا کارهای هنری پنهان میکنند. به ان ترتیب تا زمانیکه از آن استفاده نمیشود
اصولا کسی متوجه نمیشود که وجود دارند.

برای نصب به روش فوق بهتر است از افراد حرفه ای استفاده کنید زیرا تلویزیون به
تهویه هوا نیازمند میباشد.







میدانم  که با تمسخر و خنده این موضوع را خواهید خواند اما بدانید که ژاپنی ها شگفتی و شوق  جهانی را با ارائه توالتهای فوق مدرن سبب شده اند.

هر  توریستی که به این کشور سفر میکند، یکی از مقاصدی که به آن حتما سر میزند، یکی از
این توالتها است، تاز ه کار به اینجا ختم نمیشود بلکه بسیاری از بازدید کنندگان
چندان از آن خوششان میآید که میخواهند آنرا خریداری و با خود به خانه
ببرند.

شرکت  "توتو" در این زمینه سردمدار است. محصول این شرکت به نام WashletS400 و مدلهای
مشابه آن دارای امکانات ذیل میباشد :

 

۱-  کشیدن فلش بطور خودکار در پایان کار


۲-  بسته شدن خودکار درب توالت (که دعوا در بسیاری از خانواده ها پایان  میدهد)


۳-  بیده و خشک کن هوای داغ


۴-  گرمکن محل نشیمن


۵-  نور درون کاسه


۶-  کنترل پانل


۷-  ریموت کنترل حالا اگر باز هم خواستید بخندید، صاحب اختیار هستید.







قبول کنید که آشپزخانه های امروزی به سوی زیبا و هوشمند شدن پیش
میروند. سنگهای گرانیت براق و وسایل مدرن آشپزی سبب میشوند که دیگر فضای آشپزی شما
با آنچه مادربزرگ شما در آن کار میکرد قابل قیاس نباشند.

یکی از تجهیزاتی که بیشترین نوآوریها در آن صورت گرفته ، یخچال است. بعضی از
آنها دو قلو و دو در شده اند و بعضی دیگر چندان تغییر شکل داده اند که بیشتر شبیه
کابینت شده اند.

یک نمونه جالب که تصویر آن در اینجا نمایش داده شده است، کابینتی است که دارای
چند کشوهای با دماهای مختلف است که میتوان داخل هرکدام مواد متفاوتی مانند میوه،
نوشیدنی، شکلات برای بچه ها، بستنی و مانند آنرا نگهداری کنید.

نکته جالب دیگر آنکه این کابینت های شخصی حساب شده و شما میتوانید هرچند تا از
آنها را در جاهای مختلف منزل خود داشته باشید و با استفاده از آن از زندگی خود لذت
ببرید




  •  

بدون  شک پخش شدن بوی غذا و دود و بخارات ناشی از پخت و پز در فضای آشپزخانه و خانه اصولا  مورد علاقه هیچکس نیست و همه از آن بیزار هستند، بویژه که این بخارت متصاعد شده نیز  اغلب چرب بوده و موجب آلودگی سطوح و دیوارها نیز خواهند شد.


از  طرفی معمولا هود یا هواکش های موجود در بازار برای اجاقهائی که در گوشه ای از فضای
آشپزخانه قرارداشته اند مناسب بوده و در مورد اجاقهای روی دیوار اپن (باز)  که  امروزه محل قرارگرفتن سینک و اجاق شده ، راه حل مناسب و زیبائی ارائه نشده بوده  است.


حال  آنچه پیشنهاد میشود، راه حلی زیبا برای طراحان بوده که بتوانند تمام خلاقیت خود را
به بکار برده و فضائی زیبا ایجاد نمایند و با استفاده از این هود جادوئی تنها با زدن یک دکمه درست بالای سر اجاق آشپزی اقدام به مکش همه آلاینده های متصاعد شده از  ظروف پخت و پز نموده و در پایان کار نیز آنرا از نظرها پنهان سازند، بدون آنکه  نگران
زیبائی  فضاسازی خود باشند








قطعا  منظور ما از این پیشنهاد قرار دادن دوش در کنار استخر که برای شستن شن و ماسه ، خاک  و یا کلر از تن و بدن استفاده میشود، نیست.

پیشنهاد  ما ایجاد یک فضای بهشتی و شخصی است که شامل وان و دوش آب لوکس با کف و دیواره های  ساخته شده از لاشه سنگ و سایر مواد طبیعی و پوشیده شده با شاخ و برگ سرسبز میباشد.

این  نوع فضا سازی ها امروزه مورد استقبال بسیار قرار گرفته هرکس ه سلیقه خود آنرا آماده
میکند تا هرچه بیشتر از آن لذت ببرد.






  •  

در  دنیا امروز کنترل وسایلی مانند همه چراغها، ترموستاتها، استریو، تلویزیون، و حتی
استخر توسط کامپیوتر، دستگاه آی پد یا تلفن همراه امری عادی است. اما این دستگاه که
تصویر آنرا مشاهده میکنید وظیفه کنترل هوشمندانه مصرف انرژی در منزل شما را بر عهده
خواهد گرفت.

این  دستگاه بسیار جدید است و با ارائه تجاری آن در بازار ، اکنون فرصت آن فراهم شده تا
مردم استفاده از آنرا تجربه کنند





 

منظره سازی با نورافشانی رویائی


شما
میتوانید حیاط خلوت منزل خود را با استفاده از نورهای موضعی و چراغهای خورشیدی
تغییر دهید. همین چند کار ساده سبب خواهند شد تا حیاط خلوت شما به فضائی رویائی و
دلنشین تبدیل شود.


نوردهی
میتواند شامل نور بالای سر روی درخت نخل، یا آبشاری که به درون آبنما سرریز میکند
باشد، همه اینها بستگی به ذوق و سلیقه شما خواهد داشت.


نکته
مهم آنست که انجام این کارهای ساده هزینه هنگفتی هم برای شما نخواهد داشت و حال
آنکه نتیجه به دست آمده فضائی رویائی خواهد بود که میتوانید شبهای بهار و تابستان و
حتی پائیز را با خانواده و یا دوستان خود در آن بسر برده و از اوقات خوشی لذت
ببرید.











یکی از فضاهای
جدیدی که امروزه در ساختمانهای جدید دیده میشود پاسیو شیشه ای با تجهیزات کامل
آشپزخانه است. البته این فضا بعضا تا ۱۰۰۰ متر هم رسیده است.


منظره جالبی
که این فضا بوجود میآورد سبب شده که محلی مناسب برای سپرس کردن اوقات روز با دوستان
باشد






میلیونرهای زیر 25 سالگی

آیا شما نیز میخواستید مثل این جوانان
ثروت مند می بودید؟





zuckerberg200.jpg

اولین جوان ثروت مندی که به شما معرفی می شود یکی از موسسین سایت
اجتماعی FaceBook به نام  Mark Zuckerberg میباشد. داستان موفقیت وی نیز پایه ساخت
فیلم موفق "شبکه های اجتماعی" بوده است. درسخنرانی  سال 2007 در دانشگاه استنفورد
وی گفت : "امروز جوانان باهوشتر از قبل هستند". کار ایجاد سایت FaceBook  از سال
2004 و از خوابگاه دانشجوی هاروارد شروع شد، زمانی که وی دانشجوی سال دوم دانشگاه
بود. امروز وی 26 ساله و یک "بشردوست" محسوب میشود که چندی پیش مبلغ 100 میلیون
دلار به آموزش و پرورش ناحیه  N.J. نیویورک اهداء نمود.


شهرت زاکربرگ (Zuckerberg) و خوشبختیش داستان او را در کوچه و بازار سر زبانها
کرده است. اما در سرتاسر امریکا هر ساله تعداد بسیاری از جوانان زیر 25 سال، حتی
بعضی ها در دوران دبیرستان، اولین میلیون دلار خود را بدست می آورند. برای رسیدن به
این مقصود، بصیرت، هوش، عزم و کمی شانس نیاز هست. در ادامه به معرفی 5 تن از ایشان
و بعضی نصایحی که ایشان برای شکوفائی بیان کرده اند پرداخته میشود


مایکل دل (Michael Dell)




kip2.jpg

سن کنونی : 45 سال


نام/عنوان شرکت : موسس و عضو هیئت مدیره شرکت کامپیوتری Dell


سن بدست آوردن اولین یک میلیون : 19


دل شرکت کامپیوتری خود را در سال 1984، درست قبل از آنکه از دانشگاه
تگزاس بیرون انداخته شود، تاسیس کرد. دل با فروش مستقیم، قیمتها را پائین آورد و
مشتریان را به سوی خود جذب کرد. در سن 24 سالگی درآمد شرکت وی 258 میلیون دلار بود.
در آخرین تخمین بعمل آمده دارائی وی 13.5 میلیارد دلار بوده است


توصیه وی برای کارآفرینان جوان : شما باید در بدست آوردن خواسته
خود با شور و اشتیاق عمل کنید. من فکر میکنم آنها که به دنبال ایده های عالی برای
ثروتمند شدن میروند در مقایسه با آنها که میگویند "من چه کاری انجام دهم که واقعا
عاشق آن هستم؟ چه چیزی من را به هیجان میآورد؟"، چندان موفق نیستند

کاترین کوک (Catherine Cook)





kip3.jpg


سن کنونی : 20


نام / عنوان شرکت : موسس سایت myyearbook.com


سن بدست آوردن اولین یک میلیون : 18
کاترین و برادرش در سال
2005 این سایت شبکه اجتماعی را راه انداختند، که مثل یک سالنامه دیجیتال، با
تصاویر، دوستان و یک پول مجازی که به آن عنوان  "پول ناهار" داده شده ، عمل میکند.
امروزه این سایت دارای 20 میلیون عضو بوده و یکی از 25 سایتی است که بیشترین ترافیک
اینترنتی را در امریکا دارد.


توصیه وی برای کارآفرینان جوان : "بهش فکر نکنید،انجامش دهید.
جوانی بهترین دوره ای که تجارت خود را شروع کنید چون مسئولیتهای سنین بالاتر زندگی
را بر عهده ندارید. تنها اتفاقی که در صورت شکست میتواند برای شما رخ دهد آنست که
اولین تجربه خود را برای بدست میآورید تا در کار بعدی موفق باشید".


سین بلینک (Sean Belnick)





kip4.jpg

سن کنونی : 23


نام / عنوان شرکت : موسس
 BizChair.com


سن بدست آوردن اولین یک میلیون : 16


بلنیک حدود یک دهه است که به کار فروش اینترنتی مبلمان اشتغال دارد، اما
این فارغ التحصیل تازه دانشگاه Emory موفقیت خود را هنوز هم مرهون دوران کالج
میداند.


توصیه وی برای کارآفرینان جوان :  "من کار خودم را از سن 14
سالگی شروع کردم، بنابراین هیچوقت فکر نکنید هنوز وقتش نرسیده است. هرچه نیاز دارید
را میتوانید روی اینترنت پیدا کنید. کافی است جستجو کنید و راهی برای انجام آن چیزی
که علاقه مند به انجام آن هستید را پیدا کنید" 


ژولیت برینداک (Juliette Brindak)





julietteBrindak150.jpg

سن کنونی : 21


نام / عنوان شرکت : یکی از موسسین و عضو هیئت مدیره
MissOandFriends.com


سن بدست آوردن اولین یک میلیون : 19


برینداک نیمخواهد زمان بدست آوردن اولین میلیون دلار خود را فاش کند اما
اذعان میدارد که در سن 19 سالگی شرکتش 15 میلیون دلار ارزش گذاری شده است.


وی در سن 10 سالگی شروع به طراحی تصاویر کارتونی شخصیت "دختران جذاب"
نمود که در سال 2005 ستاره های جامعه اینترنتی دختران نوجوان شدند. امروز همزمان با
ورود خود به دانشگاه سنت لوئیس واشنگتن، وی در صدد جذب سرمایه گذار و عمومی نمودن
سایت میباشد.


توصیه وی برای کارآفرینان جوان : یک تیم مسنجم که به ایده شما
ایمان داشته باشند را جمع کنید. اگر کسی در جمع شما به شما یا به کارتان اعتقادی
ندارد سعی کنید او را از جمع خود خارج کنید. 


مت میکو ویچ (Matt Mickiewicz)





kip6.jpg

سن کنونی : 27


نام / عنوان شرکت : موسس سایتهای Sitepoint و Flippa و
99Designs


 سن بدست آوردن اولین یک میلیون : 22


میکی ویچ اولین شرکتش را در سال 1998 راه اندازی کرد، اشاره میکند که
اینترنت اجازه میدهد تا واکنش مشتریان را بلافاصله مشاهده کنید، پس هزینه بررسی و
راه اندازی ایده های تازه را بسیار کاهش میدهد.


توصیه وی برای کارآفرینان جوان : "کسانی که معتقدند
باید ول داشت تا بتوان پول بدست آورد، بدترین عذر ممکن را می آورند ...  سعی کنید
برای دیگران راه حلهائی با ارزش افزوده بالا ایجاد کنید که جای دیگری نتوانند آنرا
بیابند"

فردوسی...






 


فردوسی


 


 شنیدم که یک روز با
جیغ و داد


 چنین
گفت فردوسى پاکزاد:
(1)


 ایا
شهرداران تهران زمین 


 چرا
غافل از من شدید این چنین‏


 من
این جا غریبم، تک و بى کسم


 نباشد
به جز دود و دم مونسم‏


 اگر
چه ابوالقاسم طوسى‏ام


 اسیرى
به میدان فردوسى‏ام‏


 من از
بس سر پاى استاده‏ام


 ز کول
و کمر سخت افتاده‏ام


 گرفتار  واریس شد پاى من


 به
جان شما خیس شد، جاى من


 ز
باران و از گردش آفتاب


 کشد
موش از پشت بنده سه قاب


 چنان
سیخ بر جاى خود مانده‏ام


 که گویى بر این خلق فرمانده‏ام


 بر
این مال خرها و دلال‏ها


 که
این جاست  پاتوقشان سال‏ها


 بر
این مردمانى که بالاتفاق


 سر و
کارشان: پول و ارز قاچاق


 شده
جنگ رستم و اسفندیار


 مبدل به جنگ یورو
با دلار


 چه
جویى نشان از دلیران جنگ


 از
این خلق معتاد افیون و بنگ


 به
جاى جم و خسرو و داریوش


 عتیقه
خر و زیر خاکى فروش


 به
جاى صداهاى کوس و دهل


 به
گوش آید آواز بوق اوتول


 اگر لایق شهرداری
بدی (2)


 مرا کی چنین
روزگاری بدی؟


 بسى رنج بردم در
این سال سى  (3)


 ز بوی
بد اگزوز تاکسى


 ز سکلت سواران ریز
و درشت


 یکى پشت زین و یکی
زین به پشت (4)


 ز دود و دم کامیون
دارها


 دو چشمان من کور شد
بارها


 ز بس دود از هر طرف
خورده ام


 گرفتار درد سل و
سرفه ام


 ز بوق تریلى دو
گوشم به درد


 چون کوس سواران به
گاه نبرد


 مپندار شب‏ها من
آسوده‏ام


 که تا بوده است این
چنین بوده‏ام


همه شب نمایند
ادرارها


جلو پاى من کامیون
دارها


 چو فردا بر آید
بلند آفتاب


 دوباره من و حال و
روز خراب (5)


 


  


 


 الا
شهرداران تهران زمین


 بیایید و بالا زنید آستین


 بسازید یک سایبان بلند


 که از
باد و باران نیابم گزند(6)


 نگویم
مرا پشت اسبم کنید


 به  میدان تجریش نصبم کنید


 اقلاً
شب عید شادم کنید


 به
یک قوطى رنگ یادم کنید


 


 


{1  - چه خوش گفت فردوسى
پاکزاد - که رحمت بر آن تربت پاک باد (سعدى)  }


{2  -
اگر زاده‏ى شهر بانو بدى - مرا سیم و زر تا به زانو بدى
(فردوسى)}


 


{3  - بسى رنج بردم درین
سال سى - عجم زنده کردم بدین پارسى (فردوسى)  }


{4  -
چنین است رسم سراى درشت - گهى پشت بر زین گهى زین به پشت (فردوسى)
}


{5  - چو فردا بر آید
بلند آفتاب - من و گرز و میدان افراسیاب (فردوسى) }


{6  - پی افکندم از نظم
کاخى بلند - که از با
د و باران نیابد گزند (فردوسى)}






 یاد این وقتا به خیر  


 


این نمایی از آبشار گنج نامه هستش که یخیده 



  



امروز هم گذشت .  


مثلا جمعه بود و ما خونه بودیم . از صبح که بیدار شدم و یه دوش گرفتم و صبحونه
خوردم تا الان که اومدم نت دائماً در حال ترجمه بودم . دیگه حالم داشت بد می شد که
اومدم اینجا . 


اینقدر هوا گرم شده که انگار داریم آب پز  می شیم . مثلا اینجا قدیما هوا خنک
بود ، ولی انگار تب گرمای اروپا به اینجا هم رسیده . 


ولی یه تفاوت این وسط هست که اونجا تمامی امکانات رفاهی و ... وجود داره اما
اینجا ... بماند . نا شکر نباشیم که همین را هم از دست ندهیم .  


عید نوروز که به همراه دوستان در منطقه بشاگرد هرمزگان (مرز هرمز گان با سیستان)
بودیم هم اینقدر شکر بجا آوردیم که در شهر زندگی می کنیم و از امکاناتی چند بهره می
بریم . 


در عید نوروز دمای هوای آن منطقه نزدیک 40 درجه بود و اما فکر کنم .... 


خدایا به داده و نداده ات شکر . 


امروز 2بار دوش گرفتم اگه مسئله کم آبی و اسراف نبود باور بنمایید که دلم
نمیخواست از زیر دوش کنار بیام . 


به هر حال گرما چیزیست که من باهاش کنار نمیام. 


خدا به داد اهواز و قم و ... برسد. 


فردا هم گویا عید است و باور کنید نمیدانم برای چه ؟ 


کسی هم اینجا نیست که بپرسم ، اما پیشاپیش عیدتان مبارک ، خواه عید نوروز ، خواه
نیمه شعبان و ... و یا پیروزی هسته ای ....






 




امشب تو بهانه ی من باش‌


    ای پرنده
ی کوچک‌!


و لبخند که می‌زنی‌...


من اگر خدا بودم‌


سکوت را به شب می‌دادم‌


غم را به انسان‌


موسی‌َ را به بنی‌اسرائیل‌


و تو را برای خودم نگه می‌داشتم‌


من اگر خدا بودم‌


تو را روی اِوِرست بنا می‌کردم‌


امشب تو بهانه ی من باش‌


    ای پرنده
ی کوچک‌


شاید دچار ترانه‌ای شوم‌...




  


 

می‌خوابم‌ تا  دغدغه‌های جهان را نچشم‌  


تا در ورای آسودگی به جست‌وجوی همه بگردم‌  

من در انتهای آن‌سوی مستی‌ام‌  


  بگذار بخوابم‌ 


   ساعتها، ساعتها حرفی نیست‌  

     سالها می‌خوابم‌..


 


غافل از این که کوچه ی عشقت شلوغ شد


گفتم به خود که مال منی‌، این دروغ شد 


رفتم زیارت و به تمنّای روی تو


افروختم چراغ‌، ولی بی‌فروغ شد 


دردا که این محبّت آغشته با جنون‌


بدنام پرهیاهوی فکر و نبوغ شد 


پایان این تهاجم میمون و دلپذیر


آغاز پرتلاطم فصل بلوغ شد... 






چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و
سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من
دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو
جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و
بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و
بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در
پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا
مانی
در سینه سوزانم مستوری و
مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و
پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه
پردازی
من سلسله موجم تو سلسله
جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد
دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی
دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و
بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و
بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت
؟
روی از من سر گردان شاید که
نگردانی...
















The water's funeral march 
on hands of
stone 
proclaims the sure death of the spring
Where does the lover spring 
die?
There... 
where golden fishes bloom
Passing the night 
oh! the saddest song 
where
are you?
The tired moon 
the passerby reads the moon's
thought 
in the stream




 


 


سلام ای مهربانم،یارجانی                    تمام
هستیم،عمرم،کجایی؟            


رهی از دوریت حیران و نالان                     بیا  ، برگرد، 
مردم از جدایی...   







 


گم گشته خاطرات تو
در ردّ پای برف‌


دیدی چه کرد سادة
من‌! بی‌وفای برف‌ 


امسال با قدوم خودت
باز حک بکن‌


بر انجماد سنگی این
دل به جای برف‌ 


می‌گفت قاصدک که
ملولی و شایدم‌ 


رفته است از دیار
شما هم صفای برف‌ 


این داستان کهنة
سهراب خواندنی است‌


در ازدحام تازه‌شدن
در صبای برف‌ 


امسال نامه‌های مرا
از دلت بگیر


خورشید خوانده شعر
مرا در عزای برف‌... 



  



دیدمش صبح که از
کوچة ما رد می‌شد


و پس از هر قدمی
گیج‌، مردّد می‌شد 


مانده بود این که
بماند، برود، امّا رفت‌


و مه صبح که بین من
و او سد می‌شد 


او به اندازة تنهایی
من دور از من‌


او چنین رفت و چنان
شد که نباید می‌شد 


با همان چادر مشکی‌،
چمدانی نه بزرگ‌


می‌گذشت از نظر و
حال دلم بد می‌شد 

گفته بود این که سه
ماهی به سفر خواهدرفت‌

عدد از روی نود رد
شده و صد می‌شد 

من سه بار این نودِ
صدشده را طی کردم‌


بعد از آن‌، مرگ که
بعلاوة سیصد می‌شد... 

این ایستگاه سوّم و لبریز آدم
است‌


ساعت دوباره شش شده‌، امّا کسی کم
است‌ 


هُل می‌دهند عالم و آدم در این
میان‌


یک پیرمرد گفت‌: برو! صندلی کم
است‌ 

این بار چندم است که او دیر
می‌کند


یا صبح‌ِ زود رفته و حالا «مقدّم‌»
است‌ 


حالا سوار یک اتوبوس
قراضه‌ام‌


بازار چشمهای تماشا فراهم
است‌ 


یک صندلی‌ّ کهنه مرا در خودش
نشاند


یک صندلی که مثل خودم گنگ و مبهم
است‌ 


بر او نوشته‌اند به خطّی خراب و
زشت‌:


در این زمانه عشق‌، خدا، پوند و دِرْهَم
است‌ 


صد ساربان ترانه و لبهای خشک
من‌


شیخی به طعنه گفت که‌; آقا، محرّم
است‌ 


 خواب و
خیال آمد و در من عبور کرد...


آقا، بلند شو! تَه‌ِ دنیا، «مقدّم‌»
است‌ 



شعر











عشق در حیطه ی فهمیدن ما نیست، بیا
برگردیم


آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست ، بیا برگردیم


 


گریه هامان چقدر تلخ، ببین ! رنگ ترحّم دارد


تا زمین دشمن خندیدن ما نیست، بیا برگردیم


 


باغ از فطرت این جاده پر از بوی شکفتن ها، حیف


شمّه ای مهلتِ بوییدن ما نیست، بیا برگردیم


 


بال سنگین سفر میشکند وای ملال انگیز است


هیچ کس منتظر دیدن ما نیست، بیا برگردیم


 


مثل گنجیم گران سنگ پر از وسوسه هاییم ولی


دزد هم مایل دزدیدن ما نیست ، بیا برگردیم


 


خودمانیم ببین! ما دلمان را به دو قسمت کردیم


عشق در حیطه ی فهمیدن ما نیست؟! بیا برگردیم.



*************


ما که آن موقع سر در نمی آوردیم . شما قضاوت
کنید که آیا برگردیم؟


سن و سالی نداشتیم که





 

آدمیزاد عجب که موجود عجیبی ست!
همواره در زمان گذشته سیر میکنیم و با
"گذشته" زندگی میکنیم و همواره هم
به طرز غریبی اصرار داریم زندگی در "گذشته"
را نفی کنیم و طرفدار پر و پا قرص زندگی
در "حال" و "دم" را غنیمت شمردن
باشیم!
انگار نمیخواهیم باور کنیم که خط کش زندگی امروز ما بر طبق معیار ها ی
دیروز اندازه میگیرد.. 

تجربه های خوب.. الگو می شوند و ما را با ته مانده
مزه ی ترش و شیرینی در دهان رها میکنند
و بعد از آن هر آنچه به دهان آید آن مزه
نیست! و ما روز در پی روز- همانها که اسمشان را امروز و فردا میگذاریم- سرگشته و
گیج در پی تکراریم.. تکراری که تکرار نمیشود..

 تجربه های بد هم اما الگو
میشوند..حس سوزش و درد  ..با ترس و احتیاط و محافظه کاری و با پیش قضاوتی ها ..هر
روز و هر روز .. امروز و فردایمان را واکسینه میکنیم از ترس ابتلای
دوباره..

 اشکال اینجاست که ما نمیدانیم "گذشته" از چه تاریخی به قبل اسمش"
گذشته" است!
به جای : امروز فردایی ست که دیروز در انتظارش بودیم!
شاید بهتر
است بگوییم : امروز دیروز ی ست که فردا می آید!








نگاهی نو
به افقی نو
از پنجره ای نو
در
خانه ای نو

من ی
را نو می
کند

آیا؟


*************************
پی نوشتی :
بگذار هر
چه قدیمی است.. هر چه که بوی کهنگی و نا میدهد.. رختش را جمع کند واز زندگی ما
برود...
بیا ترس های تکراری را توی یک جعبه بگذاریم و درش را برای همیشه قفل
کنیم...

بیا از چیزهای جدیدی بترسیم..
از چیزهایی که قبلا نمی ترسیدیم.

بیا بترسیم از اینکه دقیقه های لذت بحش زندگی مان را بیهوده تلف کنیم.

بترسیم از اینکه لذت امروز را فردا ببریم.
 بترسیم از اینکه خودمان را از
دست بدهیم..نه دیگری را!



بیا خودمان را ..انگیزه هایمان را... شوق و شور و
لذتمان را در دیگری پیدا نکنیم..
آن وقت .خود انگیزه می شویم.
خود شور و شوق
می شویم.
و همیشه خودمان باقی می مانیم و تبدیل به چیزی نمی شویم که دوستش
نداریم.


بیا در دنیای قاعده ها..
استثناء را زندگی کنیم ...





دوباره آینه آبادهای تکراری


سکوت و تلخی فریادهای تکراری


                                 عروس های خیالی کنار حجله ی مرگ


                                 در التماس به دامادهای  تکراری


برای هضم غذاهای مرگ مجبوریم


به صرف کردن سالادهای تکراری!


                               و عشق واژه ی پایان زندگی  می شد


                               ...و عشق ضربه ی جلادهای  تکراری


شبیه مزه ی شیرین زندگی هستی


و من شبیه به فریادهای تکراری


                            گذشتی از همه اردیبهشت های  سیاه


                           به سوی غربت خردادهای  تکراری


برای خاطره هایم هنوز در وزش اند


به سمت آینه ها بادهای تکراری...





 


 


چه لحظه ها که نشستم در امتداد
خودم


چه دردها که کشیدم از اعتماد خودم


چه روزها که به دنبال سایه ام بودم


همانکه نیست همیشه در امتداد خودم


چه طرح ها که کشیدم به روی بوم غزل


ز بازتاب نگاه تو با  مداد خودم


  اگر به مکتب چشم تو معتقد ماندم


 هزار طعنه شنیدم از اعتقاد خودم


به نخ کشیده ام امشب سیاه چشم تو  را


و سوخت دار و ندارم از اعتیاد خودم


چه زود میروم اما به سمت تنهایی


چه دیر میرسم اما خودم به داد خودم


دگر به یاد ندارد مرا کسی جز خود


و میروم پس از این لحظه ها ز یاد  خودم









از  بهانه‌های خود عبور می‌کنم‌


روی  اولین صندلی
باغ بوی علفهای نم‌خورده را می‌گیرد
اینجا همیشه کلاغها  هستند
  کلاغهای دربه‌در نه شکل من‌
نه شکل هندسی تو امروز  آواره‌ام‌
  آن‌قدر که مزه ی سیب را نمی‌فهمم‌
تو شانه‌هایت  نمی‌لرزد
 
مهم نیست‌ امروز کدام درخت به بلوغ می‌رسد
و سیب سقوط  می‌کند
و گلهای دامن دختر مشوّش می‌شود
 
صندلی روبه‌رو   کاش برای تو  بود
انبساط نبودن‌   تا گلوگاه درخت بالا می‌رود
و در یک صدا متلاشی  می‌شود
بوی تند علفها کلاغها رفته‌اند
صندلی روبه‌رو خالی است‌...



سـیـگــار مـن از آخـرین پک شعر می گـوید

 

بـا یـک نـگـاه سـرد و نـازک شـعـر می گوید

 

 

" فــردا " بروی ریـل فـکر " شب " قلم مـی زد
« بینا حـتـی بـی تدارک شعر می گوید »

اینجا همیشه پنجره خواب است ، گلدان هم ...

اینجا خـــدا هـم بــی تـحـرک شعر می گوید
مـردی بـه روی صـنـدلـی بــا سرفه های غـم

از رفـتـن و از قـلـب نـازک شـعر مـی گـویـد

 ماه " کـنـارش ساده می رفت و نمی خندید

چشمان " بینا" از خودش رک شعر می‌گوید
 

دودی هـوای صـندلـی را حـبـس کـرده تـا ...
 

" بینا " درون آخـریـن پک شعر می گوید








کنده‌کاری می‌کنم نقش ترا
بر بوم شعر‌هایم
 
پیشانی‌ئی که خدا را به ستایش وا می‌دارد
 
ابروانت  وارونه لبخندهای ماه‌اند
  
                             برفراز               
 خورشید‌هایی در حال طلوع‌
 
لبانت همزاد توت‌های باغ کودکی‌ام
 
با شوق در کودکی‌ام غوطه میخورم






ای آن که تو را سیب و غزل نام نباشد

جز جرعه‌ای از چشم تو در جام نباشد

این جرعه ی آتش‌زده را هُرت کشیدم‌

حالا جـــــــــــــــگر پاره‌ام آرام نباشد...

شعر همدانی






برات جانم بگه اَ خواب دیشبُ


بگه َا ماجرای ناب دیشب


عروسیم بود و َم داماد بودم


جاتان خالی که شاد شاد بودم


در و دیواره آگین بسده بودنَِ


همه‏ی َتخچا پر گلدسده بودن


زیرابرو خانه ره ورداشده بودنِِ


میان َتخچه‏ها گل کاشده بودن


ا هر جای خانه بوی گل می‏آمدَ


صدای چهچه بلبل می‏آمد


درخدار چراغان کرده بودنِ


همه‏ی فامیله مهمان کرده بودن


همه‏ی جاها‏ره فرش انداخده بودنِ


واکاغذ جغجغه، گل ساخته بودن


نیمی‏دانی چه خوّر بود خانهَِ


ا باغم با‏صفا‏تر بود خانهَ


زمان گردیده بود و دال ما بودِ


زمین چرخیده بود و سال ما بود


وا دُمم گردو میشکسدم دمادم ُِّ


سر جام نشده بودم مثد آدمِِِ


که خانچای رخد دامدایمه اودَنَِِ


لباسای کنمه‏ یی سر درودنَُُِِِِ


لباس نو تن‍‍‍ُم کردن به قادهِ


منم پوشیدم و کردم افادهَِِ


میان خوانچه‏ها پر بود میوه


کُلا و رخد دامادی و گیوهَِ


گز و شیرینی و نقل بید‏مشکیِ


میان کاغذای زرد و زرشکیِ


برام چند وار اسفند دود کردنِ


حسود و دشمنه نابود کردنِِ


گلاب و نقل پاشیدن سر مَِِ


دو تا گلدان گل هشدن ور مَِِ


بزرگا نشده بودن گوش تا گوشِِ


سبیل تو داده بودن تا بنا‏گوشِ


جوانا سر‏خوش و شنگول بودن ِ


میواره همه ره ورچیده بودنَِِ


تمامه روی میزا چیده بودنِِ


بساط چای و شربت روبه‏را بودِِ


گز و شیرینی و میوه رابرا بودِِ


عزیز خان سور ساتش روبه‏را بودِ


شالان شیپان مهمانا به‏را بودِ


عزیز خان سازشه گوشمال می‏دادِِ


به مجلس ساز و ضربش حال می‏داد


همش سرگرم دوران بود شمسیََِ


دمادم فکر دوران بود شمسیَِِ


شواش میساند ا مهمانا هزاریَِِ


اُ شب هر کی که می‏رقصید، باری


شواشم که می‏دادن ضربگیره


دعا می‏کرد هوادارش نمیرهِِِ


چنان رقصید که هر کی دید حض کردَِ


خود شمسی سه چاروار رخد عوض کردَِ


برامان آمدن بازی درودنَُِِ


چقد بازی درارا لوده بودنِِ


شامم حاضر شد و سفراره چیدنُِ


سر آخر که مهمانا رسیدنِِ


به یی دس قاشق و یی دس به دوریََ


همه نشدن کنار سفره فوریِِ


مرتب لقمه‏ها ُلمانده می‏شد


دمادم گمّذی رّمانده می‏شدُ


میان کاسه بشقابای لعابی


چه شامی، سفره مجماعه‏ی حسابی


هما دوغ بود همارم رب انگورََُ


خوراکا و غذاهای جورواجور


مربا و پیاز و قورمه‏سبزی


پنیر و ماس و کشک و خورده سبزی


دو جور بورانی و کشک بادمجانُ


خورشت قیمه و مرغ و فسنجان


من بی‏چاره بی‏تقصیر بودمِِ


خدا می‏دانه سیر سیر بودم


همه‏ی اصله عضای مَ خسده بودنَََ


 میگی بلکم گلومه بسده بودنََِ


دل بی‏صاحبم ناجور می‏زدُِ


دمادم سوک سینم شور می‏زدََِِ


عروس تازه می‏آمد به خانه


انم سر بسده مثد هندوانهََُِِِ


ندیدم لااقل یی تار موشهِِِ


اَ این و اُ شنفدم وصف روشهََُِِ


فرنگ خانم برام پیداش کردهَِِ


دل بیچارمه شیداش کردهِِِ


فرنگ خانم که ختم روزگارهَِ


اَ دلالای قدیم و کنه کارهُِ


بشم گفده عروست خانه دارهُُِِ


میان دخدرا همتا ندارهُِ


نجیب و اصلمند خانواده‏اسِ


سته سنگینه اما بی‏افادسِِِ


اَ گل خوشبو‏تره الله و اکبر


دنش بوی بد نیمیده جان اصغرََِِ


عروست شاخ شمشاده ماشا لاّ


درس همقد داماده ماشالاُُِّ


سفید و بور مور و چشم زاغه


نه خیلی لاغره نه چاق چاقهِِِ


صبور و ساده و بی‏شیله پیلس َِ


خانه‏ی بوّاش سر آب گیجیلسَِِِِ


زرنگ و با سواد و با کماله ِِِِ


ظریف و خوشگل و کم سند و سالهِِ


چقّدم سر بزیر و سازگاره ََِِ


خودش دار می‏زنه پول در میاره


هزارش آفرین صد بارک الله


بپام تکّ دماغم آره واللهُُِِِ


فرنگ هی گفت و دانم آب افداد َُِِِ


دل زارم به پیچ و تاب افدادُِ


در ای بینا خور اودن که دارنََِِِ


عروسه وا سلام صلوات میآرن


قیامت شد، همه رخدن محلّه َِ


یکی ساز میزد و یکی دوزلّه


یکی میگفد گوسفنده درارین ِِ


یکی میگفد برین اسفند بیارین


میان هیر و ویر و رخده پاشا ِِ


همه ویل کردن و رفدن تماشاََ


خور اودن عروس گل کرده نازشََِِ


میگن داماد بیایه پیش‏وازش


عروس خانم که را افداد دووارهُِ


ما رفدیم پشت بان بی‏استخارهَِ


نماز خواندم دو رکعت وا ارادتِ


به درگاه خدا کردم عبادت


اُنارم وا تمام دار و دسّه


همه‏ی بند و بساط و بسده مسدهََ


عروس و ینگش و خاله خوارچاش ِِ


زن همسادشان و بچه مچاشِِِِِ


خوار و دایزش و عمقز بتولشَُِِِ


 اُ یکی عمقزیش و بچه تولشَِِِ


یواش یوّاش رسیدن پاین پلاِِِِ


به خوبی و خوشی الحمدولله


همه‏ی صحن حیاط پر شد اَ آدم


وا هم صلوات میفرسادن دمادمِ


شیرین کاشدن همه‏ی بچای محلهِ


چقد چوپی گرفدن وا دوزلّهَِ


زنای همساده‏ها برگشته بودن


لب بانا قطاری نشده بودنِِِِ


اَ پاین گفدن که بی مایه فطیرهُِ


شاداماد سیب بزن یالّا که دیره


 دو سه تا سیب زدم بی‏توش کردنِ


جوانا قپّلی قپّوش کردنََُِ


عروسه یی کلای بالای سرش بودُِِِ


دو سه تا اَ خوار چاشم ورش بودَُِِ


کلاره توش گرفدم سیبه شاندمََُِِ


عروسانه سر جاشان نشاندمِِِِ


اَ بان که آمدم وا ساقدوشمَُِ


بازم کلّی متل گفد بیخ گوشمَُُِِ


زنا رفدن اطاق عمه خانمََِ


بازم هول و ولا افداد به جانمَُِِِ


عزیزخان یارمبارک باد می‏زد


مرتب نغمه‏های شاد می‏زد


زنا لی لی کنان چایه که خوردنِ


وخیزادن عروسه حجله بردن


برامان حجله دایر کرده بودن ِ


اطاق خوابه حاضر کرده بودنِ


بساط چیدن و آماده کردن


تمام مشکلاره ساده کردن


خور دادن دم و دسگا طیارهََِِ


به شادامّاد بگین تشریف بیاره


عموش آمد سراغم وا م دس دادََََُ


واهم رفدیم و ماره دس به دس دادَِ


همونجا زیرچشمی پاشه پایدم ِ


زرنگی کردم و پاشه ولایدمُِِ


عجب حجله‏ی قشنگی ساخده بودن


روتخدی صورتی انداخده بودن


در و دیوار و پردا غرق گل بودَِ


هنوزم همهمه‏ی ساز و دهل بود


ای سر آفتابه لولنگ گلی بودَِ


اُ سر یی میز و دو تّا صندلی بودِِ


عجب میزی تدارک دیده بودنِ


عسل وا نقل و خرما چیده بودن


در و دیوار حجله دیدنی بود


شراب وصل عجب نوشیدنی بود


یوّاش یوّاش همه‏ی قوماش رفدنَِِِ


عموش و دایزش و ینگاش رفدنَُِِ


غریبا رفدن و ماندیم تناََُِ


 دو تا نا آشنا غرق تمّناَِ


دلم هی سوکّ سینم ساز می‏زدَُِِ


برام هی شور و هی شهناز می‏زدِِِ


وخیزادم دراره چفت کردمِِ


کلوم پنجراره سفت کردمُِ


ماخواست بندای دلم اَ هم سوا شهُِ


چنان می‏زد که میشنفدم صداشهَُ


دروردم زود و دادم رونمارهَُِِِ


بشش گفدم قاقاقابل ندارهِِِ


پ پ پ پس بزن گیله دواقهََََ


درار مهتاب و روشن کن رواقهَُِِ


ازُم اسّاند و وازش کرد و دیدشِ


یواش دس برد بری تور سفیدشُِِِِ


دواقه پس که زد دیدم عجوزسَََِ


اَ اُ جنسای عتیقه‏ی باب موزسَِ


سیا برزنگی و دندان گرازهَِ


دماغش عینهو دوندوک غازهِِ


 اَ اُ ترشیده‏های عهد بوقهِ


اَزش هر چی برام گفدن دروغهِِ


فرنگ خانم حسابی منترم کردََُِِ


نیمیدانی چه خاکی بر سرم کردُ


چنان آزّاد زدم مغزم دوبمّهََُِ


 که هول اَ خواب پریدم جان عمّهِِ



ایران بیشترین تعداد افراد اعزامی به حج را در میان کشور‌های
مسلمان داراست. و البته جوانترین حجاج هم از ایران هستند...آیا تا بحال فکر کرده
اید که پولی‌ که از این طریق نصیب دولت عربستان میشود چقدر است؟ تولیت کعبه در
دستان خانواده سلطنتی عربستان است.
آیا تا بحال فکر کرده اید که پولی‌ که
ایرانیان و دیگر ملیت‌های مسلمان برای محرم شدن و رضای خدا خرج میکنند در نهایت صرف
چه چیزها و کارهأی میشود؟؟
آیا بهتر نیست که این پول صرف بازسازی ، و آبادانی ،
و فقر زدائی در کشور خودمان گردد؟؟؟با شما هستیم خانم و آقای محترمی که آرزوی محرم
شدن را دارید! لطفا یک بار دیگر به تصاویرنظر کنید...   



image

دل
خوش از آنیم که حج میرویم
 غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا
میرویم 
او که همین جاست کجا میرویم

حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن
غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر وریش نیست
هرکه علی گفت که
درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب

image

image




image 

جنگ های صلیبی که شد آنها افتادند به جان ما , ما افتادیم به جان هم , مسیحی ها
و جهود ها یکی شدند , مسلمانها صد تا شدند , سنی به جان شیعه  ,  شیعه به جان سنی .
ترکی به جان ایرانی , ایرانی به جان عرب , عرب به جان بربر , بربر به جان تارتار و
... باز هرکدام تو خودشان کشمکش , دشمنی , بدبینی , جنگ و جدال ! حیدری , نعمتی ,
بالا سری , پایی سری , یکی شیخی , یکی صوفی , یکی امل , یکی قرتی ...نقشه جهان رو
جلوی خودت بگذار از خلیج فارس یک خط بکش تا اسپانیا از انجا یک خط دیگر تا چین ,
این مثلث میهن اسلام بود !


 یک ملت , یک ایمان , یک کتاب و حالا؟ مسلمانهای یک مذهب , یک زبان , یک محل ,
توی یک مسجد هفت تا نماز جماعت می خواندند. توی برادران جنگ هفتادو دوملت برپا شد
.. رفتند به سراغ قصه های مرده , خرابه های کهنه , استخوان های پوسیده .... خدا را
از یاد بردند خاک را به جایش آوردند .سر همه را به خاک بازی به خون بازی , فرقه
سازی , دسته بندی , به جنگ های زرگری به بحث های بیخودی به حرف های چرت و پرت , به
فکرها و علم های پوک و پوچ , عشق ها و کینه های بی ثمر , به گریه ها و ندبه های بی
اثر , به دشمن های عوضی , به خندهای الکی بند کردند . چشم ما را با لالایی خواب
کردند.فرنگی ها مثل مغول ها : " آمدند و سوزاندند و کشتند و بردند و ... " اما
نرفتند! . ما یا سرمان به خودمان بند بود و نخواستیم ببینیم یا به جانهم افتاده
بودیم و نتوانستیم ببینیم و یا اصلا برگشته بودیم به عهد بوق به جستجوی قبرها , باد
و بروت های استخوان پوسیده .. طلا هایمان را بردند و ما را فرستادند دنبال عصر
طلایی ..دنبال نخود سیاه.ملیت : نبش قبرمذهب : شب اول قبرحال : فراموشش کنزندگی :
ولش کنهزارو دویست سال پیش , پدر شیمی قدیم - جابر بن حیان - در کلاس " مسجد پیامبر
" نزد امام صادق (ع) , رئیس مذهب شیعه درس شیمی فرا می گیرد و هزار و دویست و پنجاه
سال بعد نزد پیروان پیامبر و شیعیان امام صادق (ع) درس شیمی در کلاس مدرسه حرام می
شود.هزار و دویست سال پیش ما برای اولین بار در یک کشور اروپایی -آندلس - بی سوادی
را ریشه کن می کنیم و هزارو دویست سال بعد بی سوادی جامعه ما را ریشه کن میکند.آنها
بیدار شدند و ما به خواب رفتیم .مسیحی ها و جهود ها یکی شدند و ما صد تا , آنها
پولدار شدند و زوردار و ما فقیر و ضعیف !و کار ما ؟ یک دستمان هم مشغول کشمکش های
قدیمی اند و نفهمیده اند در دنیا چه خبر شده است؟ یک دسته هم که فهمیده اند که دنیا
دست چه کسانی است , نشسته اند مثل میمون آدم ها را تماشا میکنند و هر کار آنها می
کنند اینها هم اداشان را در می آورند . در چشم اینها فقط فرنگی ها آدمند ! ادم
حسابی اند .. چون فرنگی ها پول دارند , زور دارند. ما ها دیگر فقیر شده ایم خوبی
هایمان هم حقیر شده اند و آنها که پولدار شده اند عیب هاشان هم هنر شده است  . انها
میخواهند همه مان و همه چیزمان را میمون بار بیاورند ...استادهامان را , شهر هامان
را , خانواده هامان را و ... و حتی بچه هامان را !آنها فقط از یک چیز می ترسند که
ما دیگر از آنها تقلید نکنیم . چطور می شود که از انها تقلید نکنیم ؟ وقتی بتوانیم
خودمان را بفهمیم . آنها فقط از فهمیدن تو می ترسند . از تن تو هر چقدر هم که قوی
باشد ترسی ندارند. از گاو که گنده تر نمی شی , می دوشنت , از خر که قوی تر نمی شی ,
بارت میکنند , از اسب که دونده تر نمی شی , سوارت می شن ! آنها از فکر تو می
ترسند.اینه که بزرگ ترها که فکر دارند فقط به چیز های بی خود فکر میکنند , بچه ها
را هم باید جوری بار بیارند که هر کاری یاد بگیرند فقط و فقط فکر نکنند 1 بچه هایی
باشند نونور , تر و تمیز , چاق و چله , شاد و خندان , اما ... ببخشید ! از چه راه ؟
از این راه که عقل بچه هامانرا از سرشان به چشمشان بیاورند . چطوری ؟ با روش آموزش
و پرورش آمریکایی , سمعی و بصری ! یعنی فقط باید چشمات کار کنند , یعنی فقط باید
گوشهات کار کنند چرا؟ برای اینکه آن چیز هایی را که پنهان می کنند نبینی . برای
انکه آن کارهایی را که یواشکی و بی سرو و صدا می کنند نشنوی .آنها هر چه می برند و
می ارند هم پنهانی است و هم بی سرو صدا .. اما بچه های ما , گربه سیاه دزد را که از
دیوار بالا می رود از پنجره تو می آید را هم می بینند و هم صدای پاهای نرم و بی
صدایشان را می شنوند , آری بچه های ما همه چیز را می فهمند حتی جهان را , همه چیز
جهان را , حرکت همه چیز را , پوچی را , معنی را , دنیا را , آخرت را , برای خود را
, برای خلق را , برای خدا را , حتی شهادت را و ... توحید را ..یک جلوش تا بی نهایت
صفرها را ...


 


 از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!


 در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است


 و هر زمزمه ای بانگ عزایی


 و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...


 در هراس دم می زنم


 در بی قراری زندگی می کنم


 و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است


 من در این بهشت ،


 همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.


 "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"


 "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"


 دردم ، درد "بی کسی" بود







وقتی جوانه های امیدم که با سیلاب سختی ها نابود
میشوند


یا با خشکی های نا امیدی می خشکند
یا با عناد نا
اهلان پایمال میشوند


به تو می
اندیشم

********************
وقتی نمیدانم دل دارم یا آن را به دست
خود در یکرنگی رنگ لباسم گم کرده ام
وقتی وجودم سراسر تشنگی است و هر جرعه مرا
تشنه تر میکند
وقتی سردی بدنم از سردی صبحگاه پیشی میگیرد


به تو می
اندیشم

********************
آن هنگام که مرا بی فکر و ابله
میخوانند
آن هنگام که مرا یک قاتل مطیع میپندارند
آن هنگام که کاستی را باید
از نیمه ی پر ، پر فرض کرد
به تو می
اندیشم

********************
وقتی که نمیدانم بر غربت خود بگریم یا
غریبی حسین
وقتی که عقل افسار نهایت را در دست وسوسه نابودی میدهد
وقتی تنها
راه روشن همانست که میتوان دید


به تو می
اندیشم

********************
وقتی که در قهقه های اطرافیان چشمانم را
میپوشانم تا بتوانم آسوده گریه کنم
و در سیل اشک هایشان جایگاهم را بلند تر
میبینم


به تو می
اندیشم

سینه ها جای محبت همه از کینه پر است


هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم،


پاسخ گوید.


نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر قدمی،


راه محبت پوید.


هر زمان بر رخ تو هاله زند ، گرد شکست


به که باید دل بست !


به که شاید دل بست !


خنده ها می شکفد بر لبها ، تا که اشکی ،


شکفد بر سر مژگان کسی


همه بر درد کسان می نگرند،


لیک دستی ،نبر ند از پی درمان کسی


از وفا نام مبر ،آنکه وفا خواست کجاست؟


ریشه عشق فسورد،


واژه دوست گریخت !


سخن از دوست مگو،عشق کجا !


دوست کجا!


خط پیشانی جمع ، خط تنها ئیهاست


همه گلچین گل امروزند،


در نگاه من و تو حسرت بی فردایی است


به که باید دل بست !


به که شاد دل بست!


نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد ،


نقشه شیطانی است


در نگاهی که ترا وسوسه عشق دهد،


حیله ایی پنهانی است


زیر لب زمزمه شادی مردم بر خاست،


هر کجا مرد توانایی ، بر خاک نشست


پرچم فتح بر افرازد، در خاطر خلق


دست گرمی که زمهر ،بفشارد دستت در همه،


شهر مجوی


گل اگر در دل باغ ، بر تو لبخند زند بنگرش،


لیک مجوی


لب گرمی که ز عشق بنشیند، بر لبت


به همه عمر مخواه


به همه عمر مجوی !


سخنی کز سر راز ،زده در جانت چنگ،


به لبت نیز مگوی


چاه هم با من و تو بیگانه است!


نی ، صد بند برون آید از آن،


راز تو فاش کند !


درد دل گر به سر چاه کنی ، خنده ها بر سر تو،


دختر مهتاب زند


گر شبی از سر غم آه کشی ،درد اگر سینه ،


شکافد نفسی بانگ مزن


درد خود را به دل چاه مگو ! ،


آسمان با من و تو بیگانه است


عشق و فرزند و در و بام و هوا ،بیگانه !


خویش در راه نفاق ، دوست در کار و فریب !


آشنا بیگانه!


شاخه عشق کجاست ؟


آهوی مهر گریخت ، تار پیوند گسست .


به که باید دل بست !


به که شاید دل بست !





دوبـاره حـیـف  ... آن نگاه کال من تمام شد
 
                              
تـمـام لـحـظـه هـای بی مثال من تمام شد

 
مـن آن پـلـنـگ روسیاه چشم همچو ماه تو
 
                        
 کـه چشم خود تو بستی و هلال من تمام شد

 
رسـیـدنـم بـه تـو محال بود و حال من ولی
 
                                
 رسـیـده ام ... تو رفتی و محال من تمام شد

 
بـرای بـا تـو بـودنـم بـهـانـه ام سؤال بود
 
                              
ولـی دگـر بهانه چه ؟! ... سؤال من تمام شد  

 
فـقـط بـه فـکـر زنـدگی برای با تو بودنم
 
                                
   بـیـا کـه فـکـر می کنم زوال من تمام شد

 
مـجـال مـن برای زندگی تو ایی پگاه عشق
 
                                
   ولـی مـرا شـکـستی و مجـال من تمام شد

 
تو مثل واقعیتی برای من ، ولی چه سود ؟! ...
 
                                
       مـن از خـودم پـریدم و خیال من تمام شد




اون روزا یادم میاد 
که دلم تنهای تنها توی یک شهر غریب
هی بهونه میگرفت شکوه میکرد 
اون روزا یادم میاد
که دلم یه جایی بود پیش کسی 
که خودش هیچ نمیدونست که چه قد دوسش دارم
اون روزا یادم میاد که دلم یه حسی داشت حسی غریب 
حسی که بهم میگفت ، تو اونو دوسش داری 
اما دل یه جورایی فرار میکرد
اون روزا یادم میاد 
که صداش تو گوش من قصه زندگی رو زمزمه کرد
یادمه اون برق آشنای چشاش
که مث تیر چشامو نشونه کرد 
دلمو ازم گرفت ، و اونو زندونی کرد
اما یه روزی رسید ، دیگه دل تاب نیاورد
قفل زندونو شکست 
و بهش گفت که چه قد دوسش داره 
آخه دل یه تشنه بود اما نه مثل همه 
تشنه ای بود که دلش عطش میخواست 
عطش عشقی که توش غرق بشه 
عطش عشقی که آتیش بزنه وجودشه 
اما اون وقتی شنید همش از مرگ میگفت 
مرگ عشقی که میشد دنیامو روشن بکنه 
اون فقط سختیای راهو نشون من میداد 
ولی هیچ چاره نیود 
چون دیگه دوسش نداشتم 
اون برام بت شده بود
بتی که پرستشش ، عطش عشقو بهم هدیه میکرد
اما اون انقدر از مرگ میگفت ، تا که من از این عطش خسته شدم
چون میدیدم که نگاهش داره آزارم میده 
ته لبخندای گرمش همیشه یه ترسی هست 
که میخواد بهم بگه 
دیگه بسه بت تو مال تو نیس ، مال همس 
نازنینم حالا من منتظرم 
منتظرم تا تو بیای 
بیای و قشنگیا رو توی این دنیای پوشالی به من هدیه کنی 
آخه من دلم میخواد اوج بگیرم 
برسم به شهر عشق به جایی که 
کسی باشه قصه تنهاییامو بشنوه 
نازنین منتظرم
نازنین منتظرم

البته این مال اون وقتاس که جقله بودم

بی‌تو ندیده‌ام گل سرخ بهار را


هم سبزه‌ها و منظره ی جویبار را


هر صبح در مقابل سجّاده می‌نهم‌

محراب ابروان قشنگ نگار را

با آرزوی لحظه ی دیدار، می‌خورم‌

شلاّق رفت‌و آمد لیل و نهار را


بر من بریز ای گل رنگین‌کمان مهر


یک قطره از طبیعت سبز بهار را

تأخیر وعده‌های تو لبریز کرده‌است‌

پیمانه‌های صبر و دل بردبار را


زندگی شوق رسیدن به همان
فردایست
که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز پر از
بودن توست
زندگی را دریاب

هیوریستیک‌ها

هیوریستیک‌ها


نویسنده : امیدوار، مجید


چکیده


در این مقاله مفهوم هیوریستیک شرح داده می‌شود و انواع الگوریتم‌های هیوریستیک
دسته‌بندی می‌شوند.




1-مقدمه


سیستم‌های پیچیده اجتماعی تعداد زیادی از مسائل دارای طبیعت ترکیباتی1 را پیش روی ما قرار می‌دهند. مسیر کامیونهای حمل و نقل
باید تعیین شود، انبارها یا نقاط فروش محصولات باید جایابی شوند، شبکه‌های ارتباطی
باید طراحی شوند، کانتینرها باید بارگیری شوند، رابط‌های رادیویی می‌بایست دارای
فرکانس مناسب باشند، مواد اولیه چوب، فلز، شیشه و چرم باید به اندازه‌های لازم
بریده شوند؛ از این دست مسائل بی‌شمارند. تئوری پیچیدگی به ما می گوید که مسائل
ترکیباتی اغلب پلی‌نومیال2 نیستند. این مسائل در
اندازه‌های کاربردی و عملی خود به قدری بزرگ هستند که نمی‌توان جواب بهینه آنها را
در مدت زمان قابل پذیرش به دست آورد. با این وجود، این مسائل باید حل شوند و
بنابراین چاره‌ای نیست که به جوابهای زیر بهینه3
بسنده نمود به گونه‌ای که دارای کیفیت قابل پذیرش بوده و در مدت زمان قابل پذیرش به
دست آیند.


چندین رویکرد برای طراحی جوابهای با کیفیت قابل پذیرش تحت محدودیت زمانی قابل
پذیرش پیشنهاد شده است. الگوریتم‌هایی هستند که می‌توانند یافتن جوابهای خوب در
فاصله مشخصی از جواب بهینه را تضمین کنند که به آنها الگوریتم‌های تقریبی می‌گویند.
الگوریتم‌های دیگری هستند که تضمین می‌دهند با احتمال بالا جواب نزدیک بهینه تولید
کنند که به آنها الگوریتم‌های احتمالی گفته می‌شود. جدای از این دو دسته، می‌توان
الگوریتم‌هایی را پذیرفت که هیچ تضمینی در ارائه جواب ندارند اما بر اساس شواهد و
سوابق نتایج آنها، به طور متوسط بهترین تقابل کیفیت و زمان حل برای مسئله مورد
بررسی را به همراه داشته‌اند. به این الگوریتم‌ها، الگوریتم‌های هیوریستیک گفته
می‌شود.


2- هیوریستیک‌ها


هیوریستیک‌ها عبارتند از معیارها، روشها یا اصولی برای تصمیم‌گیری بین چند گزینه
خط‌مشی و انتخاب اثربخش‌ترین برای دستیابی به اهداف مورد نظر. هیوریستیک‌ها نتیجه
برقراری اعتدال بین دو نیاز هستند: نیاز به ساخت معیار‌های ساده و در همان زمان
توانایی تمایز درست بین انتخاب‌های خوب و بد.


یک هیوریستیک می‌تواند حسابی سرانگشتی باشد که برای هدایت یک دسته از اقدامات به
کار می‌رود. برای مثال، یک روش مشهور برای انتخاب طالبی رسیده عبارتست از فشار دادن
محل اتصال به ریشه از یک طالبی نامزد انتخاب و سپس بو کردن آن محل. اگر بوی آن محل
مانند بوی داخل طالبی باشد آن طالبی به احتمال زیاد رسیده است. این قاعده سرانگشتی
نه تضمین می‌کند که تنها طالبی‌های رسیده به عنوان نامزد انتخاب شوند و نه تضمین
می‌کند که طالبی‌های رسیده آزمایش شده، رسیده تشخیص داده شوند اما به هر حال این
روش، اثربخش‌ترین روش شناخته شده است.


به عنوان مثالی دیگر از استفاده هیوریستیک‌ها، یک استاد بزرگ شطرنج را در نظر
بگیرید که با انتخاب بین چندین حرکت ممکن روبرو شده است. وی ممکن است تصمیم بگیرد
که یک حرکت خاص، اثربخش‌ترین حرکت خواهد بود زیرا موقعیتی فراهم می‌آورد که «به نظر
می‌رسد» بهتر از موقعیت‌های حاصل از حرکت‌های دیگر باشد. به کارگیری معیار «به نظر
می‌رسد» خیلی ساده‌تر از تعیین دقیق حرکت یا حرکاتی خواهد بود که حریف را مجبور به
مات کند. این واقعیت که اساتید بزرگ شطرنج همواره پیروز بازی نخواهند بود نشان
دهنده این است که هیوریستیک‌های آنها انتخاب اثربخش‌ترین حرکت را تضمین نمی‌کنند.
نهایتا‏ً وقتی از آنها خواسته ‌می‌شود که هیوریستیک خود را تشریح نمایند آنها فقط
توصیفی ناقص از قواعدی ارائه می‌دهند و به نظر خود آنها، انجام آن قواعد از توصیف
آنان ساده‌تر است.


خاصیت هیوریستیک‌های خوب این است که ابزار ساده‌ای برای تشخیص خط‌مشی‌های بهتر
ارائه دهند و در حالی که به صورت شرطی لازم، تشخیص خط‌مشی‌های اثربخش را تضمین
نمی‌کنند اما اغلب به صورت شرط کافی این تضمین را فراهم ‌آورند. بیشتر مسائل پیچیده
نیازمند ارزیابی تعداد انبوهی از حالت‌های ممکن برای تعیین یک جواب دقیق می‌باشند.
زمان لازم برای یافتن یک جواب دقیق اغلب بیشتر از یک طول عمر است. هیوریستیک‌ها با
استفاده از روش‌های نیازمند ارزیابی‌های کمتر و ارائه جوابهایی در محدودیت‌های
زمانی قابل قبول دارای نقشی اثربخش در حل چنین مسائل خواهند بود (پیرل4  1984، 1-10).


3- انواع الگوریتم‌های هیوریستیک


در حالت کلی سه دسته از الگوریتم‌های هیوریستیک قابل تشخیص
است:
(1)الگوریتم‌هایی که بر ویژگی‌های ساختاری مسئله و ساختار جواب متمرکز
می‌شوند و با استفاده از آنها الگوریتم‌های سازنده یا جستجوی محلی تعریف
می‌کنند.
(2)الگوریتم‌هایی که بر هدایت هیوریستیک یک الگوریتم سازنده یا جستجوی
محلی متمرکز می‌شوند به گونه‌ای که آن الگوریتم بتواند بر شرایط حساس (مانند فرار
از بهینه محلی) غلبه کند. به این الگوریتم‌ها، متاهیوریستیک گفته
می‌شود.
(3)الگوریتم‌هایی که بر ترکیب یک چارچوب یا مفهوم هیوریستیک با
گونه‌هایی از برنامه‌ریزی ریاضی (معمولاً روشهای دقیق) متمرکز می‌شوند.


هیوریستیک‌های نوع اول می‌توانند خیلی خوب عمل کنند (گاهی اوقات تا حد بهینگی)
اما می‌توانند در جواب‌های دارای کیفیت پایین گیر کنند. همان طور که اشاره شد یکی
از مشکلات مهم این الگوریتم‌ها با آن روبرو می‌شوند افتادن در بهینه‌های محلی است
بدون اینکه هیچ شانسی برای فرار از آنها داشته باشند. برای بهبود این الگوریتم‌ها
از اواسط دهه هفتاد، موج تازه‌ای از رویکردها آغاز گردید. این رویکردها شامل
الگوریتم‌هایی است که صریحاً یا به صورت ضمنی تقابل بین ایجاد تنوع  جستجو  (وقتی
علائمی وجود دارد که جستجو به سمت مناطق بد فضای جستجو می‌رود) و تشدید  جستجو (با
این هدف که بهترین جواب در منطقه مورد بررسی را پیدا کند) را مدیریت می‌کنند.


این الگوریتم‌ها متاهیوریستیک نامیده می‌شوند. از بین این الگوریتم‌ها می‌توان
به موارد زیر اشاره کرد:



  • بازپخت شبیه‌سازی شده5
  • جستجوی ممنوع6
  • الگوریتم‌های ژنتیک7
  • شبکه‌های عصبی مصنوعی8
  • بهینه‌سازی مورچه‌ای  یا الگوریتم‌های مورچه9


مراجع





Pearl, J. 1984. Heuristic: Intelligent search strategies for computer problem
solving New York: Addison-Wesley Publishing Company.